و چقدر زود دیر میشود


آخه آدم چه جوری میتونه دل بکنه از خونه مامان باباش? 

آخه آدم چه جوری میتونه دل بکنه از طبیعت سر سبز اینجا? 

چه جوری میشه دل کند از مهمونی ها و دور هم جمع شدن ها?  

خب دوست داشتم یکم بیشتر تر میموندم ساری.دوست داشتم یکم بیشتر با پوری میرفتیم تو دل طبیعت اونجا.   دوست داشتم بیشتر میموندیم کلا.البته فکر نمیکنم 10 روز کم باشه ولی خب برا من کم بود.....  

پنج روز اول فروردین، البته بجز لحظه تحویل سال، هر روزشو مهمون داشتم و بعدش با پوری رفتیم مشهد و بعد هم ساری، در جوار خانواده.

 دیروز صبح حرکت کردیم و دیشب رسیدیم به سرزمین عجایب.تو راه یکم دلم گرفته بود ازینکه اینقدر زود تموم شد،ولی وقتی رسیدیم خونه خودمون، احساس کردم چقدر دلم برا خونم تنگ شده بود،امروز صبح پوری رفت تو آشپزخونه یه دوری زد منم تو حالت خواب و بیدار بودم که دیدم پوری میگه واقعا اینجا خونه خودمونه???هیچ جا خونه خود آدم نمیشه.  راست میگه.هیچ جا خونه خود آدم نمیشه ولی کاش میشد همه رو با هم داشت.   

روز آخر که میخواستیم برگردیم، هی میرفتم بغل مامانم و بوسش میکردم و میگفتم دلم براش تنگ میشه،اصلا دلم نمیومد جدا شم ازشون. لوسم نه???  

راستی، تنبل هم شدم،از اول فروردین تا حالا اصلا دست به سیاه و سفید نزدم و حالا اصلا حس غذا درست کردن و کار کردن ندارم.ناهار امروز هم با پوری بود.الان ساعت 3 و ما هنوز ناهار نخوردیم.هی میاد پیش من و هی میره تو آشپزخونه و میگه، به به عجب چیزی درست کردم.....ولی من فقط بوی سوختنی احساس میکنم. 


نظرات 3 + ارسال نظر
زیر این آسمون آبی (فاطیما) یکشنبه 17 فروردین 1393 ساعت 09:19

سلام
منم برام سخت بود دل کندن از شمال و خانواده ام
پس هم ولایتی هستیم

امیدوارم روزهای دوری تموم شه و برگردین به آغوش خانواده
راستی سرزمین عجایبتون کجاست؟
پوری هم شمالیه؟

سلام فاطیما جونم.
شما هم ساروی هستین?
پوری هم سارویه مثل خودم.
تو یه کامنت خصوصی بهت میگم

صبا یکشنبه 17 فروردین 1393 ساعت 11:12 http://yek-banoo.persianblog.ir

سلام
سوری جونم کاملا درکت میکنم
من تو ماشین اینقدر گریه کردم که مردم دقیقا این شکلی اشک میریختم
ولی خدا ان شاا... تن مامان باباهامونو سالم نگه داره هی بریم ببینیمشون

آخی.....عزیزم....گریه نتن صبا جون.
من اینجوری گریه نکردم.زیر پوستی گریه کردم
انشالله همه مامان باباها سالم باشن و سایشون بالا سر بچه هاشون باشه.
ما بدون اونا هیچیم.

مریم چهارشنبه 20 فروردین 1393 ساعت 10:59

سلام .اگه این نظر ثبت نشد دیگه بهت سر نمیزنم
خوب کمی از ما میگفتی ما رو ندیدی
وا
لطف کن بیا اینجا زندگی کن تا راحت باشی

سلاااام.
خدارو شکر ثبت شد
خب، کلی گفتم دیگه....اتفاقا با تو هم خیلی خوش گذشت
اگه بشه، د اسرع وقت میایم اونجا برای زندگی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد